الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

الینای کاری و فعال !

ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﺎﺷﻴﺪ... ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺧﻮاﻫﻴﺪ. اﮔﺮ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺁﻧﺮا ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪاﺭﻧﺪ, ﺑﮕﺬاﺭﻳﺪ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ, " ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﻳﻚ اﻧﺘﺨﺎﺏ اﺳﺖ " ﺯﻧﺪﮔﻲ, ﺭاﺿﻲ ﻧﮕﻪ ﺩاﺷﺘﻦ ﻫﻤﻪ ﻧﻴﺴﺖ !                                      ای جان من که همینطور تو خونه میچرخی و میپری و بازی میکنی و صدای قهقهه هات زیباترین طنین دنیا میشه واسه من ، با صدای بلند میگی: هوراااااااااااا آخ جون!!!!!!!! بازی چه کیفی داره ما سه نفر! چه خوشبختیم ! (ینی کشته مرده اون سه نفر گفتنتم خوشگلم )    ...
27 شهريور 1392

دماغ عزیزم ! + بعداً نوشت+شکرانه و تشکر نوشت!

خیلی کلافه ام پریشب رفتم بازار واسه عروسی خواهر شوهر گرام لباس بخرم...دیدم یه لوازم خونگی شیک باز شده منم که عشق لوازم خونگی ! بدون اینکه قصد خرید داشته باشم با هول و ولع تمام رفتم سمت ویترین که یهو یه ضربه بهم خورد و سرم گیج رفت و چشام سیاهی رفت و...................... !!!! به خودم اومدم دیدم داخل مغازه ام و چشام پره اشکه نگو با شدت رفتم تو شیشه مغازه و جناب دماغ محترمم بشدت کوبیده شده تو ویترین !!! واااااااااااااااااااای چشمتون روز بد نبینه خییییییییییییییلییییییی درد داشت نمیدونم چجوری رفتم داخل که خودم متوجه نشدم !!! بنده خدا فروشنده هم یه پسر جوون بود و با کمال احترام بزور خنده شو کنترل کرد که من ضایع نشم ! اما من وقتی به خودم اوم...
27 شهريور 1392

شرح حال....

اول از همه سلام به دوستان خوبم (قابل توجه اونایی که آخر از همه سلام میدن! ) و بعد سلام به روی ماه دختر مهربونم که همیشه با محبتاش و شیرین زبونیهاش منو غرق لذت میکنه تو این مدت که ننوشتم اتفاقات زیادی افتاد و جاهای زیادی رفتیم و کارهای زیادی انجام دادیم اما مجالی واسه نوشتن نبود و از طرفی سیستم به خونه عمه جون منتقل شده و تا اطلاع ثانوی پستها بدون عکس جدید خواهد بود -اول اینکه کارهای جابجایی کم و بیش تموم شده اما کارهای نیمه کاره خیلی داریم و مهمتر از همه اینکه خونمون با کلی پنجره بدون پرده ست !!! و فرصت اینکه برم بازار و پرده انتخاب کنم ندارم شما هنوز به خونه جدید عادت نکردی و هر شب بهونه میگیری که بریم خونه مادرجون ...
23 شهريور 1392

روز دختر

سلااااااااااااااااااااااااااام به همه دوستان خوبم سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام به دختر مهربونم قبل از هر چیز روز دختر رو بهت تبریک میگم یگانه دختر نازنین و مهربونم     از ته دل خدا رو شاکرم که به من دختری عطا کرد که بهترین است و مهربانترین برای من                                       عاشقتم تک دخترم پ.ن: دوستان از برکت صلواتهای شما و جبروت بنده و تهدیدات بعمل آمده بالاخره ما رفتیم خونه خودمون ا...
17 شهريور 1392

چتر گستر !!!

با امروز دقیقا 13 روزه که ما خونه باباجون هستیم و همچنان کارهای خونه جدید تموم نشده دیروز که واسه خرید رفته بودیم با آقای فروشنده خیلی رفیق شده بودی و بهش گفتی ما الان خونه مادرجون فرزانه هستیم آخه مردم اومدن خونه ما !!!                                    خلاصه صبح که از خواب بیدار میشیم بساط صبحانه مون براهه از سرکار که برمیگردیم ناهار آماده میخوریم بعدش نمیزارن کار کنیم میگن خسته ای استراحت کن! بعد میریم بیرون ...دوباره میایم شام آماده میوه آماده و...... ...
12 شهريور 1392

دلداری الینا به مامان!

دیشب با هم رفتیم بیرون خوابت میومد حوصله راه رفتن نداشتی گفتم بیا بغلم یهو چشات از خوشحالی برق زد اما اینقدر مهربون و فهمیده ای که تعارف کردی و گفتی آخه کمرت درد میگیره مامانی گفتم اشکال نداره هر وقت خسته شدم بیا پایین وقتی صدای نفس نفس زدنمو از فرط سنگینی ٍ  وزنت  شنیدی گفتی: مامان اشکال نداره ! ناراحت نشو ! چیزی نمونده ! الان میرسیم !  ینی مرده بودم از خنده بابت این دلداری دادنت                  واقعا چه لذتی داره دخترت ، دختر مهربونت سرشو بزاره رو شونه ت و ریز ریز تو گوشت شیرین زبونی کنه حاضر...
6 شهريور 1392

حکمت...

 به یاد داشته باشم:   سرانجام روزی به حکمت همه اتفاقات زندگیم پی خواهم برد.پس فعلاً به سردرگمی ها بخندم ، از میان اشکها لبخند بزنم ، و همواره به خودم یادآوری کنم که پشت هر حادثه ای دلیلی نهفته است.               وسایلمون رو بردیم گوشه پارکینگ چیدیم و تا خونه آماده شه خونه باباجون هستیم... علیرغم اینکه اکثراً خونه اونا هستی و بزور میاریمت خونه خودمون دیشب بهونه خونه خودمون رو میگرفتی بابابزرگ من دیروز از کنار خونه ما رد شده و با ناراحتی به باباجون گفته : دلم تنگی میکنه نازلی بالام میخواد از اینجا بره  (توضیح اینکه بابابزرگ من واسه هر...
3 شهريور 1392
1